ازحضرت عزت فرمان آمد که یا ابراهیم، هرکه ما را خواهد جمله باید که ما را بود، تا شطبه‌ای از مرادات بشری و معارضات نفسی با تو مانده است از رنج کوشش به آسایش کشش نرسی (المکاتب عبد ما بقی علیه درهم) 
ما را خواهی مراد ما باید خواست 
یکباره ز پیش خویش بر باید خواست 
خلیل گفت: خداوندا، ابراهیم را نه تدبیر مانده است و نه اختیار، اینک آمدم به قدم افتقار، برحالت انکسار، تا چه فرمایی خود را بیفکندم و کار خود به تو سپردم، و به همگی به تو بازگشتم. 
فرمان در آمد که: یا ابراهیم، ادعایی بس شگرف است و هردعوی را معنی باید و هر حقی را حقیقتی باید. اکنون امتحان را پای دار. 
او را امتحان کردند، به غیر خویش و جزء خویش و کل خویش. 
الف) امتحان به غیر او آن بود که مال داشت فراوان، گفته‌اند هفتصد هزار سرگوسپند داشت به هفت هزار گله با هر گله سگی که قلاده‌های زرین در گردن داشت. او را فرمودند: که دل از همه بردار و در راه خدا خرج کن. خلیل همه را در باخت و هیچ چیز خود را نگذاشت. در آثار بیارند که فرشتگان گفتند: بارخدایا، تا این ندا در عالم ملکوت داده‌ای که «واتخذ الله ابراهیم خلیلا»۱ جانهای ما در غرقاب است و زهره‌های ما آب گشت از این تخصیص، خلیل از کجا مستحق این کرامت گشت؟ ندا آمد که جبرئیل پرهای طاووسی خویش فروگشای و از ذروهٔ سدره به قمّه آن کوه رو، خلیل را آزمونی کن. جبرئیل فرود آمد به صورت یکی از بنی‌آدم، به تقدیر و تیسیر الهی، آنجا در پس کوه بایستاد و آواز برآورد که "یا قدوس". 
خلیل از لذت آن سماع بیهوش گشت، از پای درآمد و گفت: یا عبدالله، یک بار دیگر این نام بازگوی و این گلهٔ گوسپند ترا! 
جبرئیل یک بار دیگر آواز برآورد که "یا قدوس". 
خلیل در خاک تمرغ می‌کرد چون مرغی نیم بسمل، و می‌گفت: یک بار دیگر بازگوی و گلهٔ دیگر ترا. همچنین و امی خواست و هربار گله‌ای گوسپند با آن سگ و قلاده زرین بدو می‌داد، تا آن همه بداد و در باخت. چون همه درباخته بود آن عقده‌ها محکمتر گشت، عشق و افلاس به هم پیوست. 
خلیل آواز برآورد که یا عبدالله یک بار دیگر نام دوست برگوی وجانم ترا! 
مال و زر و چیز، رایگان باید باخت 
چون کار به جان رسید، جان باید باخت 
جبرئیل را وقت خوش گشت. پرهای طاووسی خویش فروگشاد و گفت (بحقٍ اتخذک خلیلا) به راستی‌ات به دوست گرفت، اگر قصوری هست در دیده ماست. اما ترا عشق برکمال است. پس چون جبرئیل بر وی آشکار شد، گفت: یا خلیل، این گوسپندان ما را به کار نیست و ما را به آن حاجت نیست. 
خلیل گفت: اگر ترا به کار نیست بازگرفتن هم در شرط جوانمردی نیست. 
جبرئیل گفت: اکنون پراکنده کنیم در صحرا و بیابان تا به مراد خود می‌چرند و عالمیان تا قیامت به صید از آن منفعت گیرند. 
اکنون گوسپندان کوهی که در عالم پراکنده‌اند، همه از نژاد آن هستند و هرکه از آن صید گیرد و خورد تا قیامت مهمان خلیل است، و روزی‌خوار احسان حضرت ملک جلیل است. 
ب) اما امتحان وی بجز او، آن بود که وی را خواب نمودند به ذبح فرزند و اشارتی از آن رفت و تمامی آن قصه به جای خویش گفته شود (ان شاءالله تعالی)۲ 
پ) اما امتحان وی به کل وی. آن بود که نمرود طاغی را بر آن داشتند تا آتش افروخت و منجنیق ساخت تا خلیل را به آتش او کند، و خطاب ربانی به آتش پیوسته که (یا نار کونی برداً و سلاماً)۳ و خلیل در آن حال گریستن درگرفت. فرشتگان گمان بردند که خلیل به آن می‌گرید که وی را به آتش می‌افکنند. جبرئیل درآمد و گفت: یا خلیل، چرا می‌گریی.؟ گفت: از آنکه سوختن و کوفتن بر من است و ندای حق به آتش پیوسته! یا جبرئیل، اگر هزار بارم سوختی و این ندا مرا بودی دوست تر داشتمی. یا جبرئیل، این گریستن نه بر فوات روح است و سوختن نفس، که بر فوات لطافت حق است. 
و گفته‌اند: جبرئیل به راه وی آمد و گفت: هیچ حاجت داری یا خلیل؟. جواب داد: به تو حاجتی ندارم (اما الیک فلا). جبرئیل گفت: به الله (حاجت) داری لامحاله، از وی بخواه گفت: عجب می‌بینم. خفته است تا بیدارش کنم یا خبر ندارد که بیاگاهانم، حسبی من سؤالی علمه بحالی. (همین قدر که برحالم آگاه است کافی است و مرا بی‌نیاز از سؤال کند.) 
فرشته بحار و طوفانی آمد (و گفت) که یا خلیل، دستور باشد استوار باش تا به یک چشم زخم این آتش را به نیست آرم و بیگانگان را هلاک کنم خلیل گفت: همه وی را بندگانند و آفریدگان، اگر خواهد که ایشان را هلاک کند، خود باایشان تاود. 
در آسمان غلغلی در صفوف فرشتگان افتاده که بار خدایا، در روی زمین خود ابراهیم است که ترا شناسد، به یگانگی تو اقرار دهد و تو خود بهتر دانی، اور ا می‌‌بسوزی؟! فرمان آمد از درگاه بی‌نیازی که: ساکن باشید و آرام گیرید که شمااز اسرار این کار خبر ندارید! او خلوتگاه دوستی می‌طلبد، خواهد تا یک نفس بی‌رحمت اغیار در آن خلوتگاه با ما پردازد. 
از اینجا بود که خلیل را پرسیدند: پس از آن ترا کدام روز خوش‌تر بود و سازگارتر؟ گفت: آن روز که در آتش نمرود بودم. وقتم خالی بود و دلم صافی و به حق نزدیک و از خلق معزول؛ 
چون ابراهیم از کورهٔ امتحان خاص بیرون آمد و اندر گفت: (اسلمت صادقا) رب العالمین رقم خلّت بر وی کشید و جهانیان را اتباع وی فرمود، گفت: (فاتبعوا ملّ‍&#۶۴۴۲۱; ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین).۴

  

  پی‌نوشت‌ها:
۱. نساء، ۱۲۵
۲. صافات، ۱۰۲
۳. انبیاء، ۶۹
۴. آل عمران، ۹۵
تفسیر کشف الاسرار
رشیدالدین ابوالفضل میبدی 
  ماهنامه صفا



دسته ها : مذهبی
شنبه بیست و هفتم 7 1387
X